سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موج نور


ساعت 5:6 عصر دوشنبه 87/12/12

برای خودت زندگی کن  

 رفته بودیم مهمونی موقع رفتن مغازه ها رو هم نگاه می کردیم به یه مغازه ای بر خوردیم که همه اجناسشو به حراج گذاشته بود مردم هم مثل چی داشتن مغازرو خالی میکردن نگاه کردم دیدم لوازم خانگی و لوکس فروشی بود هنوز خیره در این جماعت قحطی زده مونده بودم که یک دفعه صدای زنی رو از پشت سرم شنیدم : میبینی خانم این مغازه دارا حالا که اخر سال شده چه جوری قیمت هارو راحت اوردن پایین. نگاه کردم دیدم مثلا ظرفهایی که شکل زن و مردی جوان که عاشقانه به هم گل میدم و روی تمام ظرفهای چینیش کشیده شده و البته دیگه این ظرفها مخصوصا چینی ها حسابی از مد افتاده تا برسه این ظرفها که به قول دوستم مال زمان تیر کمون شاست حسابی با قیمت خیلی ارزون حراج گذاشته همون موقع بود که ادامه راه رو با فکرهای زیادی تموم کردم اینکه بعضی مردم وقتی می خوان خرید کنن فقط به ارزونی بودن جنس نگاه می کنن و بعضی دیگه فقط به مد بودن اجناسی که می خرن فکر میکنن در حالی که سلیقه و مد و فکر اقتصادی همه و همه در گرو هم هستن ما تو زندگیمون هم ادمهای زیادی میبینیم که تنها به یک چیز فکر میکنن توی ارتباطشون با دیگران توی غذا پختن و حتی توی انتخاب رشتشون ، اکثر ادما یا تک بعدی هستن یا تک بعدی عمل میکنن نگاه ها خیلی ضعیف و محدود شده در حالی که میشه با کمی دقت بهترین دوستارو داشت بهترین همسر و حتی بهترین شاگرد بود و بهترین اجناس روز رو خرید که همه اینها در گرو داشتن حوصله و علاقه و محبت و برنامه ریزی دقیق هست که باعث میشه با مردی که از خودت 10 سال بزرگتر نیست ازدواج کنی و یا با جمع کردن پولهات بهترین اجناس رو بخری تا مجبور نباشی اخر سال بشه اجناس ارزون بشن و بری مدل قدیمی و از مد افتاده بخری و یا مجبور بشی با کسی دوست بشی که دوستت نداره و تنها تظاهر به دوست داشتن می کنه و یا جایی بری که توی اون جا احساس خوبی نداشته باشی و یا مجبور باشی رشته ای رو انتخاب کنی که تنها به خاطر پوز دانشگاه و رشتش بخوای بری و یا غذایی درست کنی که اصلا دوست نداری تنها به خاطر حرف دیگران درست میکنی اینطوری میشه که برای خودت زندگی می کنی و اسیر روز مررگی نمی شی.

پ. ن:  رفته بودیم اتلیه دوست داشتم بهترین عکسهارو که توی ذهنم داشتم بگیرم بسیار خوش گذشت اونقدر شادی و خنده کردیم که برای تمام عمرم کافی بود خانم عکاس هم گفت برای هیچ کسی اینقدر ذوق نداشتم خلاصه اونم از ما انرژی گرفت خوشحالم هیچ روزیم مثل هم نیست و غم و مشکلات تو خونه ما حقی نداره میشه رودخانه بود ولی از سنگها گذشت .



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: الهام

    نوشته های دیگران ( )

    خانه
    وررود به مدیریت
    پست الکترونیک
    مشخصات من
     RSS 
     Atom 

    :: بازدید امروز ::
    24
    :: بازدید دیروز ::
    13
    :: کل بازدیدها ::
    28937

    :: درباره من ::

    موج نور

    الهام
    من (الهام) 27 ساله از تهران با جیغی بلند و چشمانی آبی به رنگ دریا و انگشتانی بلند برای نویسنده شدن به دنیا آمدم.

    :: لینک به وبلاگ ::

    موج نور

    ::پیوندهای روزانه ::

    :: دسته بندی یادداشت ها::

    در مورد خودم .

    :: آرشیو ::

    دی 1387
    بهمن 1387

    :: لینک دوستان من::

    امیر امیری
    دکتر رحمت سختی
    مهاجر
    تخریبچی
    مهدی
    شیعه شناسی
    انسیه
    تلاطم
    ابوالحسن شیرمحمدی
    علیرضا
    علی
    ابوالفضل
    مهدی
    یگانه
    انتظار
    خازن
    مسعود
    بین الحرمین
    سینین
    الما
    حامیان دولت نهم
    کربلا
    بانوی بی نشان

    ::وضعیت من در یاهو ::

    یــــاهـو

    :: خبرنامه وبلاگ ::

     

    :: موسیقی ::